آرایشگاه با گریه زاری
بالاخره کارن خان بعد از چند ماه تونستیم موهاتو کوتاه کنیم اون هم با کلی گریه زاری. انگار توی آرایشگاه داشتن شکنجه ات می کردن. نمی دونم با این وضعیت آراییشگاه رفتن تو باید چه کار کنم.الان 9روزه از بابایی دور شدیم هرچند تو هر بار که باهاش حرف می زنی انگار همین دم دره و ازش میخوای برات آدامس موزی بخره بیاره. مامان جون یا به قول خودت مامان منصور همش میگه وای وقتی کارن بخواد بره چکار کنیم.بابات هم خیلی دلش تنگ شده. باید زودتر برگردیم. ...
نویسنده :
الیزا وامید
12:52